حمیدکوچولوحمیدکوچولو، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 25 روز سن داره

حمید کوچولوی عزیزم

حمید وشیطنت هاش

تواین پست میخوام از کارهای حمید والبته از شیطنت هاش براتون بگم از وقتی که وارد ٧ماه شدی جنب وجوشت بیشتر شده تو آشپزخونه که میری با روروِیک همش این ور و اون ور میری هر چی رو که میبینی دوست داری بهش دست بزنی نمونش تو عکسات هست عاشق کیسه فریزر هستی از صداش خوشت میاد وقتی اسپند دود میکنم کلی ذوق میکنی ودستاتو میاری طرف بالا که دودارو بگیری سوپ میکس شده رو از فرنی بیشتر دوست داری آخر سر هم قاشق ومیگیری باهاش بازی میکنی وقتی بابایی پرتت میکنه بالا غش غش میخندی خیلی خیلی ذوق میکنی البته من میگم خطرناکه    با خودت حرف میزنی البته به زبون خودت مثل...   هاهاها....اواواواوا...ااااا...
11 آذر 1391

محرم واین چند روز

جونم براتون بگه که این چند روز سرمون یکم شلوغ بود خاله جون از تهران اومده بودند خونه ی مامان فاطمه وما هم چند روزی اونجا بودیم روز پنجشنبه تصمیم گرفتم برم برای حمید لباس حضرت علی اصغر بگیرم . رفتم خیابون و یه دست لباس سایز یک به همراه یه بسته بیسکویت شکلاتی که نذر حمید کردم اگه خدا قسمت کنه هر سال  محرم بین بچه ها تقسیم کنم. اون روز عمه جون سمیه گوسفند نذرداشت وماهم شب خونه ی اونا بودیم. خلاصه اینکه فردای همون روز ٨ محرم بابایی ساعت ٩ ما رو با مادر جون برد مصلی که در همایش شیر خواران حسینی شرکت کنیم. عکسها در ادامه ی مطلب...     خونه ی عمه سمیه وباران تو اتاقش.. علی اصغر کوچول...
7 آذر 1391